به خدا اینا همونان فقط با ریش و سیبیل!
امروز با بچههای مدرسه قرار گذاشتیم بریم راهپیمایی روز قدس و نماز جمعه (بماند که فقط ۱ نفر اومده بود. 😁) به جز من ۲ تا از رفاقای کادر مدرسههم اومده بودن خب پس تا اینجای کار رو فهمیدید، حالا...
اگر پست به طور کامل به شما نمایش داده نمیشود روی عنوان آن کلیک کنید.
حالا میخوام توی پرانتز یه سری توضیحات بدم "پرانتز باز" یادمه اون زمون که نوجوون بودیم زنگ نماز داشتیم، حالا یا بعدش بچهها میرفتن خونه، یا اینکه زنگ بعد از ظهر داشتن و میموندن. همه باید وضو میگرفتن میرفتن نماز! حالا نکته توی این کلمه "باید" هست، هیچ راهی نبود که بپیچونی، مگر اینکه دلو به دریا میزدی، خجالت رو کنار میذاشتی و میرفتی به یه بزرگتر میگفتی من مثلا عذر شرعی دارم یا زدم جدول یا نمیتونم نماز بخونم یا ... که بگن مثلا ته نمازخونه بشین حالا بدترین قسمت قضیه چی بود؟ نهتنها خجالتت بیشتر میشد باید جلوی اون بچههای مدرسه و بقیه معلما و آقا مدیر و ... گاو پیشونی سفید میشدی (در ضمن اضافه کنم تاز مان طولانی در ذهن دلقکای کلاس باقی میموندی!) اینقدری که بهش فکر کنیم عرق شرمساری روی پیشونیها خودش رو نشون میده!
حالا یه راهش این بود؛ راه دیگه (که از قضا بین اکثر بچهها شایع بود) اینه که ادای نمازخوندن در میآوردن! یعنی بدون وضو میشستن و مثلا دارن نماز میخونن از نظر همه هم اینکار کمریسکترین و بهترین حالت بود. "پرانتز بسته"
امروز بالاخره اولین روزی بود که در سال نو میرفتیم مدرسه از قضا قبل از راهپیمایی جلسه ثبتنام با مدیر مدرسه و چند نفر دیگه داشتیم فلذا همه توی این شرایط با لباسهای نو و تر و تمیز میان.
این همه مقدمه چینی کردم که برسم اینجای کار ما زمانی که رفتیم داخل دانشگاه برای نماز من گفتم میرم وضو میگیرم شما وضو دارید؟،دانشآموز سوگلی ما که وضو رو توی مدرسه گرفته بود، یکی از رفقا گفت من دارم و دیگری هم گفت الان میام میگیرم. خلاصه قضیه تا اینجا که همه چیز روال و هیچی! (البته یه چیزی هست که آخرش میگم.)
من رفتم وضو رو گرفتم و برگشتم دیدم یکی از عزیزا نیست گفتم فلانی کجاست؟ گفت اومد وضو بگیره احتمالا دنبال تو میگرده رفتم دنبالاش سمت وضو خونه دیدم وایساده داره با گوشی کار میکنه. گفتم:
+ وضو گرفتی؟
-نه حوصله ندارم لباس و اینا در بیارم!!!
+ باشه بریم.
رفتیم به بقیه گروه پیوستیم و رفتیم و جا پیدا کردیم و نشستیم. (چند تا فعل داشت یه جمله!) توی مدت زمان خطبه و اینجور داستانا که من سوگلی درگیر بازی بودیم (بنده خدا تنهایی یخ زد!) این عزیز دلمون که آقای بیحالیان بود رفت برامون دنبال مهر و دست خالی برگشت و نشست. موقع نماز هم همه وایسادیم نماز خوندیم و برگشتیم. (عه تموم شد؟)
خب این همه نوشتم که برسم به آخرش، "باید" نماز خوندن اینجاست! جمله "من وضو دارم." اصلا حس خوبی بهش ندارم، چرا؟ چون هر موقع دانشآموزی حال نداشت و میخواست بپیچونه و وضو نگیره از این جمله استفاده میکرد.
اون بنده خدا هم در بهترین حالت وقتی رفت مهر بیاره رفت وضو گرفت. اما خب...
الان مسئله یه جاییه!
این "باید" باعث شده وضعیت به این نحو بشه؟
آیا این "باید" باعث شده بچههای ما نمازخون بشن؟
چرا ما با "باید" نتونستیم آداب درست رو به بچههامون یاد بدیم؟
چرا ما نتونستیم با "باید" یه مربی خوب برای بچههامون تربیت کنیم؟
این بچههایی که الان در جایگاه دانشآموز هستن قراره به زودی وارد جامعه بشن! خب وضعیت دانشآموزان اینا چه جوری میشه؟
به خدا اینا همونان فقط با ریش و سبیل!
اندیشه ها و معارف ها با «باید»ها منتقل نمیشه هیچگاه . یک شبه و یکباره هم منتقل نمیشه .
اگر قبلا «باید» ها کارکرد داشتند کلی پیوست خلاقانه و کارآمد دیگه همراهش بود . اون موقع ها سبک زندگی مردم با نماز خواندن هممسیر بود ، اما الان نماز خواندن وصله ناجوری هست برای سبک زندگی مدرن . بقول یک بنده خدایی نمیشه کافرانه زندگی کرد و انتظار نتایج مومنانه داشت .
مربی ها هم البته در قدم اول باید مسیری که میخوان به دیگران نشون بدن رو خودشون طی کرده باشن ...